از دهات جلگۀهرون آباد است و در صورتیکه از هرون آباد به کرند بروند این هر سه ده (چاه زر. چاه زرد و چاه دزد) در طرف راست راه واقعند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
از دهات جلگۀهرون آباد است و در صورتیکه از هرون آباد به کرند بروند این هر سه ده (چاه زر. چاه زرد و چاه دزد) در طرف راست راه واقعند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
آن که کفن دزدد. (آنندراج). نباش. جیاف مختفی. کفن آهنج. (یادداشت مؤلف) : رخنه درگور من از نیش جگر بسیار است ای کفن دزد تو کی روی به من می آری. مسیح کاشی (از آنندراج). - امثال: کفن دزد شب از مرده نترسد و روزاز زندگان برمد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1222). رحمت به کفن دزد اولی. نظیر رحم اﷲ النباش اول. (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 864)
آن که کفن دزدد. (آنندراج). نباش. جیاف مختفی. کفن آهنج. (یادداشت مؤلف) : رخنه درگور من از نیش جگر بسیار است ای کفن دزد تو کی روی به من می آری. مسیح کاشی (از آنندراج). - امثال: کفن دزد شب از مرده نترسد و روزاز زندگان برمد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1222). رحمت به کفن دزد اولی. نظیر رحم اﷲ النباش اول. (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 864)
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
بکار گیرنده استعمال کننده: (پر اندیشه شد جان پولادوند که آن بند را چون بود کار بند)، عمل کننده اجرا کننده: (اگر پند ما را شوی کار بند همیشه بماند کلاهت بلند)، عامل کار گزار مامور، فرمانبردار مطیع. یا کار بند شدن، اطاعت کردن فرمانبرداری کردن
بکار گیرنده استعمال کننده: (پر اندیشه شد جان پولادوند که آن بند را چون بود کار بند)، عمل کننده اجرا کننده: (اگر پند ما را شوی کار بند همیشه بماند کلاهت بلند)، عامل کار گزار مامور، فرمانبردار مطیع. یا کار بند شدن، اطاعت کردن فرمانبرداری کردن