جدول جو
جدول جو

معنی کار دزد - جستجوی لغت در جدول جو

کار دزد
کسی که به عمدکاری را نادرست و معیوب به پایان رساند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
پولی که کسی در ازای کاری که انجام داده می گیرد، مزد کار، اجرت، حق العمل، ویژگی کارمند غیررسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفن دزد
تصویر کفن دزد
کسی که نبش قبر کرده، کفن مرده را می دزدد و می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
آنکه کارد بکسی زند. چاقوکش: امروز به فر دولت پادشاه جهان افروز اگر در گوشه ای کاردزنی است کار زنی پیشه گرفته ست. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از دهات جلگۀهرون آباد است و در صورتیکه از هرون آباد به کرند بروند این هر سه ده (چاه زر. چاه زرد و چاه دزد) در طرف راست راه واقعند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ یَ کَ)
از بلوکات ناحیۀ ولوپی در مغرب دوآب
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزدی که برای کار دهند. اجرت. حق العمل. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نکیر. (دهار). زنا. منکر. سیئه. فعل زشت. (شعوری) :
میان باریک و فربه دنبه بی مو
برای کار بد بسیار نیکو.
ابوالمعانی (از شعوری ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دزدی که در فن دزدی از طایفۀ دزدان ممتاز باشد. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
شاه بیتی ز من حریفی برد
روشنم شد که شاه دزدی هست.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(کَفَ دُ)
آن که کفن دزدد. (آنندراج). نباش. جیاف مختفی. کفن آهنج. (یادداشت مؤلف) :
رخنه درگور من از نیش جگر بسیار است
ای کفن دزد تو کی روی به من می آری.
مسیح کاشی (از آنندراج).
- امثال:
کفن دزد شب از مرده نترسد و روزاز زندگان برمد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1222).
رحمت به کفن دزد اولی. نظیر رحم اﷲ النباش اول. (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 864)
لغت نامه دهخدا
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید:
گلشن چو کرد مرد در او کاهدود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش،
ناصرخسرو،
، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
استعمال کردن. بکار بردن. رجوع به بکار بردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
ضرب بوسیلۀ کارد
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
بکسی کار دادن، کنایه از کار فرمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ وْ)
کنایه از کار وارونه و بخلاف عادت. کار دیو است و وارونه
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
اجرت، حق العمل
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دارای برگهای نسبه پهن با بریدگیهای زیاد میباشد گلهایش زرد رنگ و میوه اش بقطر 2 میلیمتر و درازی یک سانتیمتر است اثنان اسنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر درد
تصویر کمر درد
درد و ناراحتیی که در ناحیه کمر عارض میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مزدی که برای کاری دهند اجرت حق العمل، حق العمل بانک برای وصول و ایصال طلب مشتریان (از قبیل سفته ها بروات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دیده
تصویر کار دیده
کار آزموده تجربه کرده مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه دزد
تصویر کاه دزد
کسی که کاه را سرقت کند، آنکه چیز های بی ارزش و کم بها بدزدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه دزد
تصویر شاه دزد
دزدی که در فن دزدی از طایفه دزدان ممتاز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کاری دارد، خدمتکار، کسی که در موسسه یا اداره ای بکاری مشغولست عضو، کار آمد لایق کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار مزدی
تصویر کار مزدی
منسوب به کارمزد کسی که کارمزد گیرد مقابل روز مزدی
فرهنگ لغت هوشیار
کار کردن، عمل، (چه گویم از ین گنبد تیز گرد که یک دم نیا ساید از کار کرد)، کار انجام داده عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
استعمال کردن بکار بردن بکار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دار
تصویر کار دار
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بند
تصویر کار بند
بکار گیرنده استعمال کننده: (پر اندیشه شد جان پولادوند که آن بند را چون بود کار بند)، عمل کننده اجرا کننده: (اگر پند ما را شوی کار بند همیشه بماند کلاهت بلند)، عامل کار گزار مامور، فرمانبردار مطیع. یا کار بند شدن، اطاعت کردن فرمانبرداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کاردان کار آزموده مجرب، آنکه کارها را بنیکویی انجام دهد، شی قابل استعمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد زن
تصویر کارد زن
کسی که با کارد بدیگری ضربت زند چاقوکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد زدن
تصویر کارد زدن
ضربت خوردن با کارد: (از مقربان یکی خود را بر سلطان افکند او را نیز کارد زد) (سلجوقنامه ظهیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفن دزد
تصویر کفن دزد
مرده زن آبچین دزد آنکه کفن مردگان دزدد: (رخنه در گور من از نیش جگر بسیار است ای کفن دزد تو کی روی بمن می آری ک) (مسیح کاش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
((زَ دَ))
استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
((مُ))
اجرت، حق العمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاه دزد
تصویر کاه دزد
((دُ))
کسی که چیزهای بی ارزش و کم بها بدزدد
فرهنگ فارسی معین